من براي سال ها مينويسم ……
سال ها بعد كه چشمان تو عاشق ميشوند…….
افسوس كه قصه ي مادربزرگ درست بود……
هميشه يكي بود يكي نبود.
* * * * * * * * * * * * *
آمده است که به هيچکس ظلم نکنيد حتي اگر کافر باشد چون خداوند به ياري مظلوم بر مي خيزد.
* * * * * * * * * * * * *
دوستي آن است که بلبل بارخ گل مي کند صدجفاازخار مي بيتد تحمل مي کند.
* * * * * * * * * * * * *
نه دل در دست محبوبي گرفتار نه سر در کوچه باغي بر سر دار از اين بيهوده گرديدن چه حاصل ؟؟
پياده مي شوم ، دنيا نگهدار …
* * * * * * * * * * * * *
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي
* * * * * * * * * * * * *
به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد
به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد
و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد
* * * * * * * * * * * * *
ديشب خواستم واسه دل خودم فال بگيرم
وقتي فالنامه رو باز کردم چشمم به شعري افتاد که هيچ ربطي به دل من نداشت
تازه فهميدم که دلم مال خودم نيست!!
* * * * * * * * * * * * *
پادشاه قلبم , با تو من خوشبخت ترين پرنسس روي زمينم….اما بي تو همون سيندرلاي کفش کتوني مي مونم…
* * * * * * * * * * * * *
زندگي را دوست دارم نه در قفس . عشق را دوست دارم نه در هوس. تو را دوست ميدارم تا آخرين نفس.
* * * * * * * * * * * * *
بتاب خورشيد من ، تا ميتواني بتاب بر زمين و آسمان . بدان من در سينه خورشيدي بس عظيم دارم ، بتاب خورشيدم، با تو هستم و با تو جان ميگيرم.
* * * * * * * * * * * * *
فرياد من از داغ توست ……
بيهوده خاموشم مکن ……
حالا که يادت ميکنم ……
ديگر فراموشم مکن ……
همرنگ دريا کن مرا ……
يکبار معنا کن مرا
* * * * * * * * * * * * *
روزي كه پيك مرگ مرا ميبرد به گور من شب چراغ عشق تو را نيز مي برم عشق تو نور عشق تو عشق بزرگ تواست خورشيد جاوداني دنياي ديگرم
* * * * * * * * * * * * *
بتاب خورشيد من ، تا ميتواني بتاب بر زمين و آسمان . بدان من در سينه خورشيدي بس عظيم دارم ، بتاب خورشيدم، با تو هستم و با تو جان ميگيرم.
* * * * * * * * * * * * *
باران را دوست نداشت
هميشه باران وقتي مي باريد كه او پر از گريه بود
گريه را دوست نداشت
هميشه هنگامي گريه مي آمد كه دلش شكسته بود
دلش را هم دوست نداشت
هميشه زماني دلش مي شكست كه، او را مي ديد
اما او را دوست داشت و هميشه از او و دلش و گريه مي گذشت
اما از باران نه تمام مشكل همين جا بود او باران را دوست نداشت.
* * * * * * * * * * * * *
گوشي رو برمي داري و چند وقت يه بار زنگ مي زني چند وقت يه بار به آرزوم به روياها رنگ مي زني بعدش ميگي شايد بايد از همديگه دور بمونيم ميگي بايد سعي بكنيم سخته ولي ما مي تونيم.
* * * * * * * * * * * * *
دل غمگين منو باز تو کمي آروم مي کني
مي شکنه طلسم غم آخه جادوم مي کني
* * * * * * * * * * * * *
اي که دور از من و ياد مني
با خبر باش که دنياي مني
شاديت شادي من
غصه ات غصه ي من
قلب من خانه تو
خانه ات قبله ي من
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟