من از نهايت شب حرف مي زنم من از نهايت تاريکي و از نهايت شب حرف مي زنم اگر به خانه ي من آمدي براي من اي مهربان چراغ بيار و يک دريچه که از آن به ازدحام کوچه ي خوشبخت بنگرم
___________________________________
پلکهاي مرطوب مرا باور کن ، اين باران نيست که ميبارد ، صداي خسته ي من است که از چشمانم بيرون ميريزند
هرگز براي عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه اي مي رسي که ماه را بر لبانت مي نشاند
__________________________________
درود بر تمام عاشقاني که راه عشق را پيمودند و عشق را در سينه حبس کردند و حرمت آنرا نگه داشتند… درود بر تمام عاشقاني که عشق را فهميدند و از عشق به زيباييها رسيدند
________________________________
خون که قرمزه رنگ عشقه / اما اشک که بيرنگه درد عشقه
_____________________________
سوختم باران بزن شايد تو خاموشم کني / شايد امشب سوزش اين زخم ها را کم کني
آه باران من سراپاي وجودم آتش است / پس بزن باران بزن شايد تو خاموشم کني
پروردگارابه من بياموز دوست بدارم کساني راکه دوستم ندارند ..عشق بورزم به کساني که عاشقم نيستند…بگريم براي کساني که هرگز غمم را نخوردند…به من بياموز لبخند بزنم به کساني که هرگز تبسمي به صورتم ننواختند… محبت کنم به کساني که محبتي درحقم نکردند………..
چه غريبانه ميگريست آن شب بي تو تکه ابري که سکوت وجودم رو فهميد و
چه غريبانه خنديدم آن روز که بي تو مرگم را فهميد
__________________________________
دلم را هيچکس باور نداشت / هيچکس کاري به کار من نداشت
بنويسيد بعد مرگم روي سنگ / با خطوطي نرم و زيبا و قشنگ
او که خوابيده است در اين گور / بودنش را هيچکس باور نکرد
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟