سيب سرخي را به من بخشيد و رفت عاقبت بر عشق من خنديد و رفت اشک در چشمان سردم حلقه زد بي مرووت گريه ام را ديد و رفت ………
—————————–
: دل ميخري؟! پرسيد چند؟! گفتمش: دل مال تو، تنها بخند. خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روي خاک افتاده بود جاي پايش روي دل جا مانده بود
——————–
اي همراه بهترين روزهاي زندگيم نبودنت را باور نمي کنم با اينکه مي دانم محال ترين آرزوي من بوده اي اي همسفر جاده تنهاييم ديري است که به اميد با تو يودن نفس مي کشم و به انتظار ديدار تو زنده ام با اينکه بارها گفته اي ديگر برنمي گردي اي هم درد با غصه هايم هنوز هم شريک لحظه هاي غم و شادي من هستي و من هنوز هم با کسي جز تو درددل نمي کنم با اينکه مي دانم در کنارم نيستي اي هم دل با قلب شکسته ام قلبم براي تو مي تپد و تنها تو مي تواني مرهمي بر زخمهاي که
————————
نمي گويم فراموشم مکن هرگز،ولي گاهي به ياد آور، رفيقي را که مي داني نخواهي رفت از يادش
————————–
پيمودن مسير ، خود هدف است …. يعني اينکه آنچه تو انتظار داري ، جلوي چشمانت است ، يعني اينکه فقط امروز وجود دارد و » فردا » نام ديگري ست بر تمام تنبلي هاي تو»
—————————
اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است…..
اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است……
اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است.
—————————
شايد زندگي آن جشني نباشد که آرزويش را داشتي اما حال که به آن دعوت شده اي تا مي تواني زيبا برقص
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟